هر ثانیه که می گذرد ، چیزی از تو را با خود می برد ، زمان غارتگر غریبیست ، همه چیز را بی اجازه می برد ، تنها یک چیز را همیشه فراموش می کند : " حس دوست داشتن تو را "

تنهای ام تو را با خودم خواهد برد تا انتها تا بی کران
باید ببینم چه کسی می تواند رد پای تو را بیابد
آیا کسی واقعا هست

که تو را آنگونه که هستی شناخته باشد

عقربه ها نیامدنت را تکرار می کنند و

زمان مانند دردی بر تنم جاری می شود

عادت نکرده ام به نبودنت

و تو سخت به ثانیه هایم چسبیده ای !

گفتی از ناله ی شبگیر کسی در قفسی ،

بنویسم سخنی ،هر نفسی ،باز بسی