منی دیندیر گوزلیم
منی دیندیر گوزلیم داغلی اورک داده گئلیپ
شیرینین داغ یاراسی بیرده بو فرهاده گئلیپ
منی دیندیر کی شفادیر منه او نازلی سسین
او گِئچَن گونلریمیز گور نئجه فریاده گئلیپ
منی دیندیر گوزلیم داغلی اورک داده گئلیپ
شیرینین داغ یاراسی بیرده بو فرهاده گئلیپ
منی دیندیر کی شفادیر منه او نازلی سسین
او گِئچَن گونلریمیز گور نئجه فریاده گئلیپ
گوزلـرون آخ نه گوزلديـر ، نه گوزل ، آي پاراسي اوزی بیر دونیا بویاغ دیرگوزوون آغ ـ قـاراسي بو نه گوزياشدي كي طوفانلي ائديب گوزلرووي جـانيمـا دوشسـون اگر گوزلـروون وار قاداسي دامجـي دامجـي ييقيليـر خيردا گوزه ، من نه دئيم دنـيـزه بـنزيـيــر آمـا ايـكـي كيپـريـك آراسي ائلـه اولـدوز كيمـي گوزيـاشي يئره توكمه گوزل ائلـه اولـدوزلارا ديـمـز گونشـيـن گوشواراسي آغلامـا ، بيـر بئلـه گوزيـاش ائله مه ، آرخایین اول قويمارام سئل لره دوشسون گئنه ده ائل ساراسي
گوزلرین قاره سینه بیر نیچه قربان دیمیشم قاشلارین طاقینه قربان یرینـه جان دیمیشم راز پنهانیمی خلق ایچره منیـم فاش ایله دیـن بی وفا، من کی سنه سریمی پنهان دیمیشم خوبلــر جمله گدادیــر سـر کوینــده سنیـن سنه بو خوبلــر ایچــره مـه تابان دیمیشــم قاشینا تیغ دیدیـم قانیمی تو کمک نه ایچـون؟ توت کی، ظالیم، نولا بوباره ده بهتان دیمیشم اینجییوب چیخسا سینه مدن یری وار پیکانین کی، نیچون باغریما گلدیکجه باسوب، جان، دیمیشم |
اسم تو را که می برم
لب هایم مست می شوند
قلبم از دهان عشق
نفس می گیرد
و من از
لب هایِ مسموم زندگی
عسل می نوشم
هیچ مذهبی
شراب لب های تو را
منسوخ نمی کند
آنجا که مستانه هایم
شرعی ترین ترانه می شود
در هوای بوسه های تو
دیگر بهار هم سر حالم نمی کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چه کار
وقتی که سنگ هم رحم به بالم نمی کند
گاهـی دوسـت دارم بـدون پک زدن
فقط بنشینم و نگاه کنم
که ســــیگار چگـونه میسوزد
شاید اخر فهمیدم چه لذتی میبری
از تماشای سوختن من
این روزها
پشت دود سیگــار با خودم میگم
بایــد تـرکـــــــ کنـــم
ســیگــار را
خانـــــه را
زنـدگـــی را
و باز پـکــی دیگــــر می زنـم
دلم گرفت از هم نفس
دلم گرفت تو این قفس
هر شب در رؤیای من
قدم می نهی !
بیدار که می شوم
چشم من از تو خالیست !
و نگاهم ... درد می گیرد ازین بیداری
تنها ... اگر در رؤیای من می آیی
پاک ترین هوای دنیا
همان لحظه ای است
که دلم هوای با تو بودن را میکند
ولی
...............................
مـن امتـحان کـرده ام
آدم پـیــــــر می شود
وقتــــی عزیزش را صــدا می زنـد
و جـوابـــــی نمـی شـنـود
جدا از تو نمی خواهم ببینم روی دنیا را
بیا تا درشب چشمت ببازم صبح فردا را ببازم صبح فردا را ببازم صبح فردا را
بیا بگشا سر خم را
بیاور پیش مینا را
به روی زلف های من
بریز عِقد ثریا را بریز عقد ثریا را بریز عقد ثریا را
به عطر گل خدا را بین که در گلزار می پیچد
ز نیلوفر که عاشقتر که بر دیوار می پیچد
مخور صائب فریب فضل از عمامه ی زاهد
که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد
بیا با چشم دل بینیم شوق موج دریا را
کدام عشق کهن آلوده پر کرده صدفها را
بیا ای هم نفس در هم بریزیم این نفسها را
بیا با عشق خود آتش زنیم این کهکشانها
صدای عشق تنها در دل هوشیار می پیچد
بیا میخانه آنجا هم صدای یار می پیچد
کمی با من مدارا کن
من از دست خودم خستم
اگرچه ساکتم اما
به دنیای تو دل بستم
کمی با من مدارا کن
به یاد لحظه ی تردید
شبیه آن زمانی که
دلم از دیدنت لرزید
کمی با من مدارا کن
من از خاک و نه!!!از سنگم
ببین صبرم زبانزد شد
پریده رنگ و دلتنگم
کمی با من مدارا کن
که این وادی پر از دردست
و هر که دوستش دارم
نگاهش بی سبب سردست
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آن گاه
چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
...که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
اسوده خاطر باش
به انتهای بودنم رسیده ام
اما
اشک نمی ریزم
پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند
از یــه جـایــی بـه بعـد
آدم دیگــه دوس نـــداره همــه چــی درســت بشــه
فقــط دلـــش می خواد همـــه چـــی تمــــوم بشـــه
زندگی تموم بشه
شب که می رسد به خود وعده می دهم
که فردا صبح شاید با تو حرف خواهم زد
صبح که فرا می رسد و نمی توانم صدایت را بشنوم
رسیدن شب را بهانه میکنم
و باز شب می رسد و صبحی دیگر
و من هیج وقت نمیتوانم حرف دلم را بزنم
بگذار میان شب و روز باقی بماند
که چقدر
دوستت دارم ن
روز گاریست گرفتار کوی تو ام
فریاده گلین نازلی نگاریم گئدیب الدن
همدم اولوب اغیاریله یاریم گئدیب الدن
رفتاری گوزل نطقی گوزل باخماسی گویچک
آهو کیمی باخدیکجا قراریم گئدیب الدن
حسرتله قالار گوزلریم آخیر دالیسینجا
هجران یئلی اسدیکجه بهاریم گئدیب الدن
ناز ائیله سه نازین چکرم اول دئسه اوللم
یوخ چاره یولوم ،شعر و شعاریم گئدیب الدن
آواره قالان من ، غم عشقینده یانان من
آخر نه دئییم ، دارو نداریم گئدیب الدن
زلفون توکوب اطرافه گئییب جامعه زرین
آماده اولوب گئتمگه یاریم گئدیب الدن
اجازه ندید بعدش بگه اشتباه کردم یا قسمت نبود
تمام شد
خیلی راحت بعدش تو میمونی
و
....................................................
آن شب زمين مكه بر خود ناز مى كرد
با ناز خود درهاى رحمت باز مى كرد
آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود
گوياى تكبير بلال از هر طرف بود
آن شب شفق در باغ دلها لاله مى كاشت
آن را به عشق يار هجده ساله مى كاشت
آن شب سحر سجاده ى دل باز مى كرد
قامت به قد قامت، مودّت ساز مى كرد
برای دیدن ادامه شعر بر روزی ادامه مطلب کلیک کنید
عشقنده گوزوم چشمه کمین اغلی ای یار
عشقین منه در ماندی ،منم نازوه بیمار
یاندین اوره ییم کیمسه سنه یانمادی جان جان
شم تک اریدین صوبحون ایشیقلانمادی جان جان
هرکیمسه دن ال توتدون آیاقدان سنی سالدی
یانسین او اوره کلر کی سنه یانمادی جان جان
هر غملی باخیشدا بولاق اولدون گوزوم آنجاق
بیر گوزده سنه دونیادا ایسلانمادی جان جان
در زندگی برای هر آدمی از یک روز
از یک جا
از یک نفر به بعد دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست،
نه روزها،،،،،،نه رنگها،،،،،،،،،نه خیابانها
ای کاش ان یک نفر کمی دل داشت و کمی صداقت
گفت بخوان نابترین آیه عشاق را
سبزترین زمزمه باغ را
رونق آفتاب را
گفت : بخوان پاک ترین آیه توحید را
جلوه تابنده خورشید را
طلعت ناهید را
گفت: بخوان آبروی آب را
روشنی و پاکی مهتاب را
خواندم: یا فاطمه ، یا فاطمه ، یا فاطمه
دلم برای تنهایی میسوزد،چرا هیچکس اورا دوست ندارد؟
مگر او چه گناهی کرده که تنهاشده؟
جرمش چیست که هیچکس اورا نمیخواهد؟
دیشب تنهایی از اتاقم گذشت دنبالش دویدم ولی او رفته بود
تنهای تنها،نیمه شب اورا مرده کنارحوض خانه پیدا کردم
از گریه چشمانش سرخ شده بود
برایش گریستم،آخر او از تنهایی مرده بود
...
تنهایی مرد و من تنهاتر شدم