شب که می رسد به خود وعده می دهم

که فردا صبح شاید با تو حرف خواهم زد

 

صبح که فرا می رسد و نمی توانم صدایت را بشنوم

رسیدن شب را بهانه میکنم

 

و باز شب می رسد و صبحی دیگر

و من هیج وقت نمیتوانم حرف دلم را بزنم

 

بگذار میان شب و  روز باقی بماند

که چقدر

دوستت دارم ن

روز گاریست گرفتار کوی تو ام