صدای عشق در دل هوشیار می پیچید

من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ...

غصه هایت برای من ...

همه بغضها و اشكهایت برای من ..
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...

صدای همیشه خوب بودنت را

دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم ...

تنهای تنها

دلم برای تنهایی میسوزد،چرا هیچکس اورا دوست ندارد؟

مگر او چه گناهی کرده که تنهاشده؟

جرمش چیست که هیچکس اورا نمیخواهد؟

دیشب تنهایی از اتاقم گذشت دنبالش دویدم ولی او رفته بود

تنهای تنها،نیمه شب اورا مرده کنارحوض خانه پیدا کردم

از گریه چشمانش سرخ شده بود

برایش گریستم،آخر او از تنهایی مرده بود

...

تنهایی مرد و من تنهاتر شدم

تنهایی

یه جاهایی باید از تنهاییت لذت ببری

 تا دیگران از بازی دادنت لذت نبرن.


ادمها لالت میکنند،

بعد هی میپرسند:
چرا حرف نمی زنی؟؟؟!!!
این خنده دارترین نمایشنامه ی دنیاست.......

لمس تنهایی

 

لمس کن کلماتی را که برایتـــــــ می نویسمـــــ تا بخوانی و بفهمی که چقدر جایت خالیســــــت تا بدانی نبودنت آزارمــــــــ می دهد لمس کن نوشـــــــته هایی که لمس ناشدنیست . که از قلبمــــــــ می آید لمس کن گونه های خـــــــــیس کاغذ را لمس کن لحظه هایمـــــــــ را ... تو که می دانی من