...من صبورم اما

به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم

اگر شادی زیبای تو رابه غم غربت چشمان خودم میبندم

تو نمی دانی چقدر با همه ی عاشقی ام محزونم

و به یاد همه ی خاطرهات مثل یک شبنم افتاده به خاک مغمونم

.....من صبورم اما

بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم

بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب

و

 چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند میترسم

...من صبورم اما

!!!!این بغض گران صبر نمی داند چیست

دم غروب حالم بد میشه

بایدمثل همیشه اون مسیرهارو طی کنم

امروز مثل دیروز

دیروز هم مثل پری روز

شک ندارم فردا هم مثل امروز است

زندگی برایم مثل یه مداری دایروی است

که هروز باید ان را طی کنم

با همان دلتنگی و درد