خیانت به دوست
چند روزی بود رنگ خورشید رو ندیده بودم.ته ریش و موهای بلند.یک بازنده واقعی.چند روزه به نقطه ای از اتاقم فقط نگاه می کنم .یه فریادی تو گلوم گیر کرده.ساعت خیلی دیر میره جلو ،بیشتر از همیشه گذر زمان اذیتم می کنه.
یه نفس عمیق .تجویز دکتره می گه هر وقت ایجوری می شی یه نفس عمیق بکش.ولی نمی دونه هر نفسی می کشم ارزوی برای برگشتنش ندارم.
سفر کردنم خلاصه شده رفتنم از روی صندلی به رخت خواب است.
عجب دورانی شده.من و تاریکی و یک دو هزاری عطر زده شده در دستانم.شاید اگه فرصتی بود برای خداحافظی دیگر حسرتی بر دل نداشتم.

چشمانـم به دنبال حقیقت میگردند
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۱/۰۶/۰۵ ساعت ۱۱:۱۹ ق.ظ توسط طاهر ع
|