شب انتظار
به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم
به خاطر تو اقیانوسها را در فنجان نقره ای گون جای می دهم
به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم
به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه ی یادت می گذارم
به خاطر تو می توان چون کودکی لجوج سلام معطر سیب ها را ناشنیده گرفت
به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید
به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را چون نهری گوارا مز مزه کرد
و به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت

چرا نمی دانم ، شب طولانی شده است
تحمل این همه ستاره که به من زل زده اند آسان نیست
و تحمل این همه شعرهای ناگفته که منتظرند در حریم تو پر بگیرند ،
حوصله ی عظیم می خواهد
اگر پنجره های آبی لطفت را بر من بگشایی،
اگر روح مرا ، روح یخ زده ام را در کنار اجاق مهربانی ات مذاب کنی
اگر نجوا های مرا بشنوی ،
دلم مثل لاله های باران خورده ، می شکفد.