قربانی دل
از باغ مي برند چراغانيت كنند / تا كاج جشنهاي زمستانيت كنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهاي تار / با اين بهانه كه بارانيت كنند
يوسف به اين رها شدن از چاه دل نبند / اين بار مي برند كه زندانيت كنند
اي گل گمان نكن به شب جشن مي روي / شايد به خاك مرده اي ارزانيت كنند
يك نقطه بيش فرق ، بين رحيم و رجيم نيست / از نقطه اي بترس كه شيطانيت كنند
آب طلب نكرده هميشه مراد نيست / گاهي بهانه ايست كه قربانيت كنند
شاد باش كه از شادي تودل شادم
تا تو شادي زغم هر دو جهان آزادم
لذت زندگي من همه خورسندي توست
بي وفايم كه بی وفايت برود از يادم
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۱/۱۱/۲۶ ساعت ۶:۲۲ ب.ظ توسط طاهر ع
|
