دلم تنگ است و دردم از ان توست ولی افسوس
دلم تنگ است این شبها یقین دارم که میدانی
صدای غربت من را ز احساسم تو می خوانی
شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین
ببار ای ابر بهاری که دردم را تو میدانی
میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم
چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته میرانی
تپش های دل خسته چه بی تاب و هراسانند
به من آخر بگو ای دل چرا امشب پریشانی
دلم دریای خون است وپر از امواج بی ساحل
درون سینه ام آری تو ن.....آن موج هراسانی
هماره قلب بیمارم به یاد تو شود روشن
چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی

جایت همیشه سبز است درخلوت خیالم
خوبم به خوبی تو گرچه نپرسی حالم
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۲/۰۱/۰۲ ساعت ۷:۱ ب.ظ توسط طاهر ع
|