غمزه ی چشم سیاه
شیوه ی دلبری و ناز اگر سوخت مرا
غمزه ی چشم سیاه تو بیاموخت مرا
صف مژگان همه آراستی از جانب دل
خم ابروی کمان تو سپر دوخت مرا
سر فرو برده چو شمعی به گریبان بودم
شعله ی سرکش عشق تو برافروخت مرا
من که پر میزد از آهم غم هستی به فلک
آهی از سینه برآوردی و پر سوخت مرا
خط و خال و خد و ابروی تو ای مونس جان
ز تماشای جهان ، راه نظر دوخت مرا
دل غمدیده به سرپنجه ی سیمین تو بود
لب لعل تو غزلهای تر آموخت مرا
پیمان شکستی و پیمانه ی دلم شکست
حاشا مکن که خنده ی بیگانه ام شکست
در زیر پای ناکس و کس خاک ره شدم
بس دل ز آشنا و ز بیگانه ام شکست
حاشا مکن که خنده ی بیگانه ام شکست
در زیر پای ناکس و کس خاک ره شدم
بس دل ز آشنا و ز بیگانه ام شکست
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۱/۱۲/۰۱ ساعت ۹:۳۶ ق.ظ توسط طاهر ع
|
